شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک سهروردی معروف به شیخ اشراق در سال 546 هجری قمری، در دهکده سهرورد از توابع زنجان به دنیا آمد. از این دهکده مردان نامدار دیگری نیز در عالم اسلام برخاسته اند.
تحصیلات مقدماتی را در مراغه، نزد "مجدالدین جیلی" به پایان رسانید.
(مراغه همان شهری است که چند سال بعد هلاکو خان مغول در آن به اشاره خواجه نصیر الدین طوسی رصد خانهای ساخت که شهرت جهانی پیدا کرد.)
سهروردی پس از آن به اصفهان رفت که در آن زمان، مهم ترین مرکز علمی در ایران بود و تحصیلات صوری خود را در نزد "ظهیر الدین قاری" به اتمام رسانید.
مایه شگفتی است که یکی از همدرسان وی در اصفهان، "فخر الدین رازی" از بزرگترین مخالفان فلسفه بود. و هنگامی که سال ها بعد و پس از مرگ سهروی نسخه ای از کتاب "تلویحات" وی را به او دادند، آن را بوسید و به یاد دوست قدیم مدرسه خود که راهی چنان مخالف راه وی برگزیده بود، اشک از دیده فرو ریخت.
سهروردی پس از پایان تحصیلات رسمی، به سفر کردن در داخل ایران پرداخت و از بسیاری از مشایخ تصوف دیدن کرد و بسیار مجذوب آنان شد. در واقع در همین دوره بود که به راه تصوف اقتاد و دوره های درازی را به اعتکاف و عبادت و تامل گذراند.
سفرهای وی رفته رفته گسترده تر شد و به آناتولی و شامات نیز رسید و در این سفر، مناظر شام «سوریه» او را بسیار مجذوب خود نمود.
در یکی از سفر ها از دمشق به حلب رفت و در آنجا با "ملک ظاهر" پسر "صلاح الدین ایوبی" (سردار معروف مسلمانان در جنگ های صلیبی) ملاقات کرد.
ملک ظاهر که محبت شدیدی نسبت به صوفیان و دانشمندان داشت، مجذوب این حکیم جوان شد و از وی خواست که در دربار وی در حلب ماندگار شود.
سهروردی که عشق شدیدی نسبت به مناظر آن دیار داشت، شادمانه پیشنهاد ملک ظاهر را پذیرفت و در دربار او ماند.
اما سخن گفتن های بی پرده و بی احتیاط بودن وی در بیان معتقدات باطنی در برابر همگان، و زیرکی و هوشمندی فراوان وی که سبب آن می شد که با هر کس بحث کند، بر وی پیروز شود، و نیز استادی وی در فلسفه و تصوف، از عواملی بود که دشمنان فراوانی مخصوصا از میان علمای قشری برای سهروردی فراهم آورد.
عاقبت به دستاویز آن که وی سخنانی برخلاف اصول دین می گوید، از ملک ظاهر خواستند که او را به قتل برساند، و چون وی از اجابت خواسته آن ها خودداری کرد، به صلاح الدین ایوبی شکایت بردند.
صلاح الدین که به تازگی سوریه را از دست صلیبیون بیرون آورده بود و برای حفظ اعتبار خود به تایید علمای دین احتیاج داشت، ناچار در برابر درخواست ایشان تسلیم شد.
به همین دلیل، پسرش ملک ظاهر تحت فشار قرار گرفت و ناگزیر سهروردی را در سال 587 هجری قمری به زندان افکند و شیخ همان جا از دنیا رفت. وی در هنگام مرگ، 38 سال داشت.
علت مستقیم وفات وی معلوم نیست.(البته مشهور آن است که سهروردی به دلیل گرسنگی از دنیا رفت.)
نظر سهروردی درباره فرشتگان
علم به عالم ملکوت یا فرشته شناسی که بحث در مورد انوار یا جواهری است که میان این جهان سایه و نور اعلی قرار دارد، قسمت مرکزی حکمت اشراق را تشکیل می دهد.
فرشته در زمان واحد، هم نگاه دارنده این جهان است، هم وسیله و افزار معرفت و شناخت است و هم چیزی است که آدمی می خواهد به آن برسد و در این زندگی زمینی پیوسته درصدد یافتن آن است. زیبایی و تسلط فرشته پیوسته در جهان اشراقی می درخشد و هر کس را که درصدد رویت آن بر می آید، خیره می سازد.
در نظر سهروردی تعداد فرشتگان به تعداد ده عدد فلک نجومی قرون وسطی نیست؛ بلکه به تعداد ستارگان ثابت است. یعنی عملا از قدرت شمارش ما بیرون است.
و طریقی که فرشتگان از فیض الهی بهره مند و اشراق می شوند، محدود به هیچ شکل منطقی که از پیش قابل دریافت باشد، نیست.
سهروردی، سلسله مراتب فرشتگان را از دو جهت طولی و عرضی مورد بحث قرار داده است.
در بالای سلسله طولی، فرشتگان مقرب جای دارند که برترین آن ها نورالاعظم یا نورالاقرب (یا بهمن) نامیده می شود. این فرشته که نزدیک ترین فرشته به نورالانوار است، فرشته مقرب پایین تر از خود را به وجود می آورد که این فرشته پایین تر، از آن و نیز از نور الانوار کسب نور می کند.
این افاضه به نوبه خود انتقال پیدا می کند تا سلسله طولی- که هر یک از افراد آن نور قاهر نامیده می شوند- کامل شود.
این سلسله طولی را "امهات" نیز می نامند؛ از آن جهت که همه چیز های جهان از آن تولد می یابد.
اعضای سلسله امهات، به صورتی هستند که هر فرشته مقرب فوقانی، جنبه بهتر و غلبه نسبت به آنکه در زیر آن است، دارد و فرشته پایین تر نسبت به فوقانی دارای جنبه محبت است.
از جنبه غلبه و مشاهده این سلسله مراتب عالی، رشته عرضی فرشتگان پیدا می شود که مطابق است با جهان ارباب انواع یا "مثل افلاطونی". افراد این سلسله مانند سلسله طولی از یکدیگر تولید نمی شوند.
هر چیز در این دنیا که عالم پایین است، صنم یکی از این رب النوع هاست که "اثر فرشتهای خاص" آن را همراه دارد. به همین جهت است که سهروردی آن ها را صاحبان نوع (ارباب الانواع) خوانده است؛ چون در واقع هر یک بر یک نوع خاص حکومت دارد و در واقع، رب النوع آسمانی و مثال افلاطونی آن است.
از فرشته عرضی فرشتگان، یک دسته فرشتگان متوسط به وجود می آید که همچون خلفای آن ها مستقیما بر انواع(موجودات) حکومت می کنند.
اعضای این دسته متوسط را "انوار مدبره" و گاهی "انوار اسفهبدیه"می نامند. این نام اخیر بیشتر برای آن دسته از فرشتگان است که بر نفوس آدمیان حکومت دارند.
این فرشتگان؛ یعنی انوار مدبره به میانجی گری محبت، افلاک را به حرکت در می اورند و حافظ همه آفریده های زمینی از معدنی و گیاهی و حیوانی و بشری می باشند.
نورالانوار و مباحث وجود در نظر سهروردی
بنابر نظر سهروردی، واقعیت های مختلف، چیزی غیر از نور نیستند که از لحاظ شدت و ضعف با یکدیگر تفاوت دارند.
واقعیت نیازمند به تعریف نیست؛ چرا که قاعده آن است که پیوسته امر غیر واضح را با امری روشن و واضح تعریف کنند. در حالی که پیداست که هیچ چیز از نور، آشکارتر و روشن تر نیست و بنابراین، آن را با هیچ چیز دیگری نمی توان تعریف کرد.
حقیقت این است که همه چیز ها به وسیله نور آشکار می شود و به همین دلیل، بایستی به وسیله آن تعریف شود.
نور محض که سهروردی آن را "نور الانوار" نامیده است، حقیقت الهی است که روشنی آن به علت شدت نورانیت و فیض، کور کننده است. نور اعلی منبع هر وجود است؛ چرا که جهان در همه درجات واقعیت خود، چیزی جز درجات مختلف نور و ظلمت نیست.
سهروردی در این باره چنین می گوید:
ذات نخستین نور مطلق، یعنی خدا، پیوسته نور افشانی (اشراق) می کند و از همین راه متجلی می شود و همه چیزها را به وجود می آورد. و با اشعه خود به آن ها حیات می بخشد؛ و هر چیز در این جهان منشعب از نور ذات او است، و هر زیبایی و هر کمال، موهبتی از رحمت اوست؛ و رستگاری عبارت از وصول کامل به این روشنی است.
سهروردی به چند راه اشاره می کند که بنابر آن ها، قلمرو های مختلف جهان از یکدیگر تمایز پیدا می کنند.
مثلا ممکن است کسی به تمام چیزها از این لحاظ نگاه کند که نور یا ظلمت هستند. اگر نور باشند، یا این نورانیت از خود آن هاست که در این صورت "نور مجرد" نام دارند. اما اگر نورانی شدن آن ها از منبع دیگری باشد، در این صورت، "نور عرضی" نامیده می شوند.
به همین ترتیب، ظلمت نیز یا وابسته به گوهر(خود شئ یا جوهر) است که در این صورت، "غسق" نامیده می شود و یا از چیز دیگری است که "هیئت" نام دارد.
آثار و تالیفات سهروردی
سهروردی با وجود کمی عمر، حدود پنجاه کتاب به فارسی و عربی که بیشتر آن ها به دست ما رسیده است.
نوشته های وی سبکی جذاب و از لحاظ ادبی ارزش بالایی دارد و آنچه از آثار وی به فارسی است، از شاهکارهای نثر این زبان به شمار می رود که بعدها الگوی نثر نویسی داستانی و فلسفی شده است.
آثار وی از چند نوع است و می توان آن ها را به پنج دسته تقسیم کرد:
1- چهار کتاب بزرگ تعلیمی و نظری که همه به زبان عربی هستند.
در این کتاب ها ابتدا فلسفه مشائى به آن صورت که توسط سهروردی تفسیر شده و تغییر شکل یافته، بحث می شود و سپس بر پایه همین فلسفه، حکمت اشراقی مورد تحقیق قرار می گیرد.
این چهار کتاب عبارتند از:
تلویحات
، مقاومات، مطارحات - که در هر سه از تغییراتی که به فلسفه ارسطویی داده شده بحث می شود- و بالاخره شاهکار سهروردی، "حکمة الاشراق" که مختص به بیان عقاید اشراقی وی است.
2- رساله های کوتاه تری به فارسی و عربی که در آنها محتویات چهار کتاب مذکور به زبانی ساده تر به صورت خلاصه توضیح داده شده است.
از آن جمله می توان به این کتب و رسائل اشاره کرد:
هیاکل النور، الالواح العماریه(که هر دو هم به عربی و هم به فارسی نگاشته شده) پرتو نامه، فی اعتقاد الحکماء، اللمحات، یزدانشناخت و بستان القلوب (دو کتاب اخیر را به "عین القضاة همدانی" و "سید شریف جرجانی" نیز نسبت داده اند ، ولی احتمال بیشتر آن است که از خود سهروردی باشد.
3- حکایت های رمزی یا داستان هایی که در آنها از سفر نفس در مراتب وجود و رسیدن به رستگاری و اشراق سخن رفته است. این رساله ها به فارسی است؛ ولی بعضی از آن ها ترجمه عربی نیز دارد.
مانند:
عقل سرخ، آواز پر جبرئیل، الغربه الغربیة، لغت موران، رساله فی حالة الطفولیه، روزی با جماعت صوفیان، رسالة فی المعراج و صفیر سیمرغ.
4- تحریر ها و ترجمه ها و شرح ها و تفسیر هایی که بر کتابهای فلسفی قدیمی تر و نیز بر قرآن کریم و برخی احادیث نوشته است.
مانند:
ترجمه فارسی رسالة الطیر ابن سینا، شرحی بر اشارات او، تالیف رسالة فی حقیقة العشق که مبتنی بر "رسالة فی العشق" ابن سیناست و تفسیر هایی بر چند سوره از قرآن و بعضی از احادیث.
5- دعا ها و مناجات نامه هایی به زبان عربی که سهروردی آنها را "الواردات و التقدیسات" نامیده است.
این مجموعه از آثار و تالیفات شیخ شهاب الدین سهروردی و شرح هایی که بر آن ها نوشته شده است، منبع اطلاع ما از عقاید مکتب اشراقی وی است.
گنجینه ای از حکمت که در آن رموزی از میراث های متعدد زرتشتی و فیثاغورسی و افلاطونی و هرمسی، به رموز و تمثیلات اسلامی ذکر شده است.
در حقیقت سهروردی از منابع مختلف کسب فیض می کرده است، و هیچ در این باره تردید نمی کرد که هر چه را ملایم و متناسب با نظر کلی خویش بیابد؛ از هر جا که باشد، بپذیرد و در نظر خویش وارد کند.
شیخ شهاب الدین ابوالفتوح یحیی سهروردی، معروف به «شیخ اشراق»، شهاب مقتول و شیخ مقتول، «مؤسس حکمت اشراق» و از حکمای بزرگ اسلام در قرن 6 میلادی (587 هـ.ق) است. شیخ اشراق، حکمت و اصول فقه را در مراغه نزد مجدالدین جیلی، که استاد امام فخر رازی نیز بود، فرا گرفت و در حکمت تبحر و احاطة تمام یافت سپس به تفکّر و ریاضت پرداخت، و چند سالی را در عراق و شام به سیاحت و مطالعه گذرانید، چنانکه مشهور است در علوم غریبه نیز تبحر بهم رسانید. | |
و در شهر حلب مورد اتهام و مخالفت فقها واقع شد، و به امر صلاح الدین ایوبی، بوسیلة پسرش، ظاهر (الملک الظاهر)، توقیف شد، و بر خلاف میل ظاهر، در حقیقت به اصرار فقها و به امر صلاح الدین، در حدود سن 36 یا 38 سالگی به قتل رسید.
تألیفات شیخ اشراق: حکمه الاشراق - تلویحات - المشارع و المطارحات - هیاکل النور - کلمه التصوف - رساله عقل سرخ - آواز پر جبرئیل - روزی با جماعت صوفیان -رساله فی حاله الطفولیه
نظام فلسفی حکمه الاشراق: ـ نظام فلسفی اشراق یکی از پرارزشترین نظامهای اسلامی است که اصول آن به صورتی که امروز شناخته شده است. به وسیلة متفکر، عارف و عالم عظیم الشأن شهاب الدبن سهرودی تدوین و تنظیم شده است، تأثیر فلسفه اشراق بر تکامل فلسفه در ایران و علی الخصوص تأثیر آن بر عرفان نظری، شاید بیش از کلیة نظامهای دیگر فلسفی باشد. پایه های تاریخی فلسفة اشراق از طرفی بر تعالیم عالیة قرآن مجید استوار است و از طرف دیگر بر مکتب های فلسفة افلاطونی و نو افلاطونی مبتنی شده است؛ نیز بطور کلی، پایه های « مشرقی » (مباحث فلسفه مشرقی که ابن سینا در منطق المشرقیین به آن اشاره کرده است) هم برای آن می توان جستجو کرد . . . ـ فلسفة اشراق علی رغم حکمت مشاء، که تعقل و برهان را اصیل می داند. تعقل و برهان را مبتنی بر شناخت نور موجود از موضوع می داند. هستی از نقطه نظر فلسفه اشراق نور مجرّدی است که از اصل نورالانوار ساطع شده و عالم را فرا می گیرد. اشراق حضوری و شهود هم در مرتبت و هم در اصالت مقدم است بر برهان و تعقل؛ و این نکته ای است که در فلسفه های جدید، علی الخصوص در پدیدار شناسی متعالیة « هوسرل » از اهمیت زیادی برخوردار است؛ با این تفاوت که پدیدار شناسی هوسرل بیان ناقصی از علم حضوری در مقابل بیان سهروردی از علم حضوری اشراقی و شناخت برمبنای مشاهده اشراق است. ـ آنچه به نام حکمه الاشراق و یا فلسفه اشراقی معروف است و بانی آنرا سهروردی می شناسیم، منحصراً در کتاب حکمه الاشراق بیان نشده است، بلکه فلسفه ای است جامع که سیر تکامل آنرا، حداقل در چهار کتاب اصلی فلسفی سهروردی، یعنی التلویحات، المشارع و المطارحات، المقاومات و حکمه الاشراق مشاهده و دنبال میتوان کرد. این نکته ای است که اکثر مورخان فلسفه به آن اشاره وافی نکرده اند . . .
مراحل چهارگانه فلسفه اشراق: 1ـ مرحلة اول تزکیه نفس و آماده شدن از برای مکاشفه، و درک بارق الهی، در این مرحله موضوع مدرِک از أنائیت متعالیه خودآگاه می شود و به وسیله مشاهده و حدس فلسفی عالم مابعدالطبیعه و هستی متعالیه را تصدیق می کند. 2ـ مرحلة مشاهده انوار الهی و کسب انوار سانحه که مبنای شناخت و علم را تشکیل می دهند. 3ـ مرحلة ساختمان علم صحیح. در این مرحله فیلسوف از حکمت بحثی و علم صوری استفاده کرده و « تجزیة » خود را که در مراحل 1 و 2 تحصیل شده است در نظام صوری برهانی مورد تحلیل قرار می دهد؛ ... و ساختمان علم بنا می شود. به عبارت دیگر، مرحله 3 مرحلة اعمال روش ساختمانی علم است مبتنی بر تجربیات نفسانی، باطنی و اشراقی. حاصل این مرحله حصول علم یقینی است و نظامی دارای صورت و مشخصات خاصی است، که قابلیت تحلیل فلسفیِ مطالب را دارا می باشد؛ 4ـ مرحله تدوین حاصله از مراحل 1 تا 3. یعنی پس از تحصیل یقین فیلسوف می باید نتایج تجربیات خود را مدون سازد. در این مرحله، برای تدوین نتایج، دو نوع «زبان» به کار بسته می شود، یکی زبان فلسفی عادی که مبتنی بر علم صوری است، و دیگر زبان تمثیل. از نقطه نظر سهروردی، زبان تمثیل گویاترین زبان برای بیان نتایج تجربیات اشراقی است. ـ شیخ اشراق با آنکه در حکمت مشائی تتبع و تبحّر داشته است، آیین مشائین و پیروان ارسطو را سست یافته و سخت انتقاد کرده است، و روش خود را، که حکمت اشراق و حکمت نوریه خوانده است، به حکمای مشرق منسوب داشته است (با آنکه مبانی حکمت اشراقی به حکمای مشرق منسوب است، لفظ اشراق ظاهراً با کلمة شرق و با اشراق شمس ارتباط وضعی ندارد، بلکه انتساب عنوان اشراقی به این دسته از حکما و به حکمت آنها، از آن روست که قائل به حصول معرفت تام ،از طریق اشراق باطن و روشنی قلب می باشند).
ـ وی با آنکه حکیم است نوعی مشرب تصوف دارد، با اینحال از صوفیه بشمار نمی آید، و کلمه التصوف نیز بیشتر شامل مسائل علم الهی است تا عقاید متصوفه، حکمت اشراقی در حقیقت نوعی تئوزوفیtheosophy) = حکمت الهی و عرفان)....... است، و از آن به علم سلوکی نیز تعبیر می کنند.این علم، نوعی فلسفة نو افلاطونی است که با اصطلاحات مأخوذ از آیین قدیم ایرانیان توأم شده است، و پیروان آن را اشراقیان و اشراقیون و اهل اشراق می خوانند.
ـ در حکمت سهروردی، مبادی نو افلاطونی و تعالیم هرمسی با عقاید و اصطلاحات حکمت مغان بهم در آمیخته است. اما خود او، اگرچه حکمت خویش را بر قاعدة نور و ظلمت منسوب به قدمای فارسی مبتنی می داند، اما از آراء و عقاید شرک آلود مجوس ومانوی کاملاً مبراء است. نزد وی منشاء کل کائنات «نور الانوار» است، که نور قاهر نخستین از آن صادر می شود. البته نور نخستین، در ظهور خویش، حاجت به علت ندارد، و به ذات خویش قائم است،در صورتی که هر چیز دیگر عَرَضی و تَبَعی است، و به اصطلاح، ممکن الوجود است، و استقلال ندارد. پس، ظلمت ـ بر خلاف پندار مجوس ـ امری مستقل نیست که در مقابل نور باشد، بلکه نسبت آن با نور، نسبت عدم در برابر وجود است. نور نخستین منشا تمام حرکات عالم است، اما حرکت خود او، تغییر مکان نیست، بلکه فیض و اشراق است که لازمه ذات او است.
اشراقات او نیز لایتناهی است، و همواره اشراقات عالیتر منشاء و مبدأ اشراقات فروتر می شود، و متدرجاً نور عالی منشاء نور سافل و نور سافل منشاء نور اسفل می گردد. هر نور عالی نسبت به نور سافل قاهر بشمار می آید،و هر نور سافل نسبت به نور عالی شوق و محبت دارد. تمام این اشراقات وسائط بشمار می آیند. (شبیه ملائکه در نزد متکلمین). ـ عالَم چون اشراق نور نخستین است، مثل خود او قدیم و ازلی است، اما چون خود، موضوع اشراقات متکرر(قابل تکرار) است، ممکن الوجود است نه واجب الوجود.
ـ باری شیخ اشراق، مثل افلاطون، به چیزی نظیر عالم «مُثُل» (2) افلاطونی و دنیای «امشاسپندان »، که وی آنها را انوار متوسط می خواند، قائل است و می گوید:حکیمان فارس این گونه انوار متوسط را به نامهایی چون خرداد، مرداد و اردیبهشت می خوانده اند ـ حکمت شیخ اشراق، مثل عرفان صوفیه، بر ذوق و کشف مبتنی است، و او آن را حاصل خلوت خویش می داند.
منابع: - دائره المعارف فارسی/ غلامحسین مصاحب/ جلد اول/ ص 1384 ـ برگرفته از کتاب: آشنایی با علوم اسلامی/ استاد مطهری/ جلد اول 2- نظریه مُثُل: طبق نظریه مثل آنچه در این جهان مشاهده می شود اعم از جوهر وعرض، اصل و حقیقتشان در جهان دیگر وجود دارد. و افراد این جهان به منزله سایه ها و عکس های حقایق آن جهانی می باشند. مثلا افراد انسان که در این جهان زندگی می کنند همه دارای یک اصل و حقیقت در جهان دیگر هستند. و انسان اصیل و حقیقی، انسان آن جهانی است همچنین در مورد سایر اشیاء. افلاطون آن حقایق را «ایده» می نامد. در دوره اسلامی کلمه «ایده» به «مثال» ترجمه شده است و مجموع آن حقایق به نام «مُثُل افلاطونی» خوانده می شود. بوعلی سخت با نظریه مثل افلاطونی مخالف است و شیخ اشراق سخت طرفدار آن است. یکی از طرفداران آن میرداماد و دیگری صدرالمتالهین است. البته تعبیر این دو حکیم از مُثُل خصوصاً میرداماد، با تعبیر افلاطون و حتی با تعبیر شیخ اشراق متفاوت است.
|
نظریه کهکشان اندیشه
حکیم ارد بزرگ
شهریورماه 1386
سران کشورهای باختری بهمراه نخبگان آنها ، سالهاست که بر طبل ایده "دهکده کوچک جهانی" می کوبند.
آنها می گویند : با گسترش روز افزون اینترنت ، جهان کوچک و کوچکتر می شود تا بدان جا که همگان در پهنه این دهکده به یکدیگر گره می خورند و در نهایت با مراودات بیشتر زمینه یگانگی آدمیان فراهم می شود .
شیخ شهاب الدین سهروردی چهره برجسته ای در حکمت ، فلسفه و عرفان در فرهنگ ایران است. او در سال 549 هجری قمری در قریه سهرورد زنجان دیده به جهان گشود. اولین آموخته های او در شهر مراغه نزد مجدالدین جیلی بود . سهروردی نزد جیلی ، فقیه مشهور آن زمان ، فقه را آموخت و در همانجا و نزد همین استاد با فخر رازی ، منتقد بزرگ فلسفه مشاء ، همدرس بود . با آنکه این دو از نظر علمی تفاوت های آشکاری با یکدیگر داشتند اما دوستی و قرابتی عجیبی میان این دو بر قرار بود.
سهروردی پس از تکمیل تحصیلات به اصفهان رفت تا نزد ظهیرالدین فارسی، علم منطق را بیاموزد. او در همین شهر بود که برای نخستین بار با افکار ابن سینا روبرو شد و پس از مدتی تسلط خاصی بر آن پیدا کرد.
سهروردی پس از اتمام تحصیلات رو به عرفان و سلوک معنوی آورد. شیخ در جریان سفرهایش مدتی با جماعت صوفیه هم کلام شد و به مجاهدت نفس و ریاضت مشغول شد .
هنگامی که سفرهای سهروردی گسترده تر شده بود به آناتولی رسید و از آنجا به حلب سوریه رسید. در همان شهر با ملک ظاهر ، پسر صلاح الدین ایوبی ، دیداد کرد. ملک ظاهر شیفته شیخ شده و مقدمش را گرامی داشت و از او خواست که در آن جا بماند. سهروردی پذیرفت و درس و بحث خود را در مدرسه حلاویه آغاز کرد. در همین مدرسه بود که شاگرد و پیرو وفادارش شمس الدین شهروزی به او پیوست .
به گزارش "مهر"، شیخ همیشه در بیان مسائل ، به خصوص احکام و مسائل مربوط به دین بی باک بود و همین صراحت بیان او بود که سرانجام فقهای قشری عامه علیه او شوریدند ، او را مرتد خوانده و سخنانش را خلاف اصول دین دانستند. این کینه و عناد تا جایی رسید که ملک ظاهر را تشویق به قتل او کردند. اما ملک ظاهر نمی پذیرفت و به خواست آنان توجهی نمی کرد. اما فقها با ارسال شکوائیه به صلاح الدین ایوبی او را مجاب کردند که فرمان قتل شیخ را صادر کند. سرانجام صلاح الدین ایوبی در نامه ای از پسرش خواست به دلیل برخی ملاحظات سیاسی شیخ را به قتل برساند .
بدین ترتیب شیخ را زندانی کرده و در سن 36 یا 38 سالگی به قتل رسید. مشهور است که او را به دار آویختند یا خفه کردند. جنازه شیخ را در روز جمعه آخر ذی الحجه سال 587 هـ.ق از زندان بیرون آوردند. جرم او معاندت با شرایع دینی بود. بدین ترتیب سهروردی نیز سرانجامی همچون سقراط یافت .
به گزارش خبرنگار گروه دین و اندیشه "مهر"، از سهروردی در طول عمر کوتاه خود حدود پنجاه کتاب و رساله به یادگار مانده است . آثار او نه تنها حاوی مهمترین آثار وی است بلکه به طرز شگفتی از نظر فصاحت و بلاغت تحسین شده و دارای نثری پخته و قوی است .
آثار سهروردی را می توان به چهار بخش تقسیم کرد :
1- کتاب های صرفا فلسفی وی که به زبان عربی است . تلویحات ، المقاومات و مطارحات و معروف ترین کتاب فلسفی وی ، حکمت الاشراق ، از این جمله اند .
2- رساله های عرفانی وی که به زبان پارسی و برخی به عربی است. از این جمله عقل سرخ ، آواز پر جبرئیل ، صفیر سیمرغ و لغت موران به پارسی و هیاکل النور و کلمة التصوف به عربی است .
3- ترجمه ها و شروحی که او بر کتب پیشینیان ، قرآن و احادیث نوشته است. مانند ترجمه فارسی رسالة الطیر ابن سینا و شرحی بر اشارات و تنبیهات ابن سینا و تفاسیری بر چند سوره قرآن کریم .
4- دعاها و مناجات نامه هایی که به زبان عربی است و آنها را الواردات و التقدیسات نامیده است . برخی بر این باورند که روش اشراقی را ابن سینا بنیان نهاده و معتقدند ابن سینا در کتاب منطق المشرقین و سه فصل آخر کتاب اشارات و تنبیهات به آن اشاره کرده است. اما با تمام این احوال همه دوستداران فلسفه معتقدند اگر ابن سینا بینانگذار فلسفه اشراق باشد یا نباشد ، این سهروردی است که حکمت اشراق را به حد اعلا و تکامل رسانده است. سهروردی در این کتاب به نوعی از بحث وجود رسیده که تنها به نیروی عقل و قیاس برهانی اکتفا نمی کند ، بلکه شیوه استدلالی محض را با سیر و سلوک قلبی همراه می سازد. سهروردی برای تدوین فلسفه خویش منابع متعددی داشت که با گردآوری آنها و تنظیم شگفت انگیز ایشان در کنار هم فلسفه ی نوین خود را پایه گذاری کرد. این منابع به سه دسته کل تقسیم شده اند :
5. حکمت الهی یونان ، سهروردی بر خلاف فیلسوفان پیشین که تنها به ارسطو توجه ویژه ای داشتند شیفته فیثاغورث و امپدکلوس و به ویژه افلاطون بود ، تا حدی که افلاطون را پیشوای حکمای اشراق می داند.
6. حکمت مشاء، بدون شک این حکمت مشائی بود که مقدمهی اشراق شده است. سهروردی با گردآوری آثار مشائین به خصوص ابن سینا توانست اینگونه از آرا مشاء را در حکمت اشراق استفاده کند.
7. حکمت ایران باستان ، از نکات برجسته و جالب توجه سهروردی علاقهی خاص او به حکمت پارسی باستان است به خصوص شخص زردشت است. این توجه ویژه به حدی است که برخی اصطلاحات حکمت اشراق را از اوستا و منابع پهلوی گرفته است . او در کتاب حکمت الاشراق ، زردشت را حکیم فاضل نمیده و حتی خودش را زنده کننده حکمت ایران باستان دانسته است. جالب آنکه شیخ مانی و مزدک را مصلحین زردشتی گری نمی داند بلکه آن دو را نکوهش کرده و بدعت گذار نامیده است.
به گزارش "مهر"، سهروردی حقیقت را امری واحد می دانست و آن را منسوب به خداوندی واحد دانسته و اصطلاح « الحق من ربک » را از قرآن وام گرفته است. سهروردی می گوید : « حقیقت ، خورشید واحدی است که به جهت کثرت مظاهرش تکثر نمی یابد. شهر واحدی است که باب های کثیری دارد و راههای فراوان به آن منتهی است ».
سهروردی عقیده داشت در ایران باستان امتی می زیست که مردم را به حق رهبری می کرد و آنان را پرستنده حق واحد می دانست. سهروردی افراد این امت را پهلوانان و جوان مردانی یگانه پرست می دانست و ایشان را با این کلام معرفی می کند : « خداوند ولی کسانی است که ایمان آورند و ایشان را از ظلمت به سوی نور هدایت می کند » او حکمای ایرانیان باستان را کسانی می داند که با شیوه اشراقی به مقام عرفانی والایی رسیده اند.
سهروردی پهلوانان فرزانه ای چون کیومرث و تهمورث و حکیمانی چون زردشت و جاماسپ را برای اولین بار در فلسفه معرفی می کند. وی واقعیت اشیاء را به نور تمثیل می کند و آنچه را که تفاوت میان آنهاست در شدت و ضعف نورانیت آنها می داند. او معتقد است که نوری واحد عامل آشکار شدن اشیاء است و هستی مطلق و نور محض را « نورالانوار » خداوند می داند .
منبع : خبر گزاری مهر
عقل سرخ
دکتر اصغر دادبه : سهروردی در سده ششم هجری قمری میزیست.
او فردوسی ثانی بود و اگر فردوسی عجم بدین پارسی زنده کرد، یعنی زبان و ادب پارسی را حیات جاودان بخشید، سهروردی حکمت ایرانی را زنده کرد. حکمتی که از یک سو از سرچشمه زلال معنویت فرهنگ ایران باستان سیراب میشود و از سوی دیگر از دریای معرفت قرآنی بهره میبرد. سهروردی آشکارا خود را زندهکننده حکمت ایران باستان میداند. برای آنکه جایگاه سهروردی را در فرهنگ والا و حکمت ارجمند ایران زمین بشناسیم و بدانیم که این بزرگمرد چه کرد و به کدام نیاز فرهنگی مردم ما پاسخ گفت، ناگزیریم تا به عنوان مقدمه به کوتاهی از تحولات فکری و فرهنگی ایران زمین از آغاز عصر اسلامی، از سده اول تا سده هفتم و کوتاهتر از آن از سده هفتم به بعد سخن بگوییم تا معلوم شود که قرن ششم، قرن سهروردی از نظر فرهنگی در چه وضع و چه موقعیتی است و سهروردی در آن روزگار چه کرده است و چه باید انجام میداده است.
سده اول و دوم عصر خاموشی عصر انتقال فرهنگ: دو قرن سکوت و دو قرن تلاش در امر مهم انتقال فرهنگ. در سده نخست، ایران فتح میشود و به تدریج اکثر بخشهای ایران با تمام امکانات در اختیار اسلام قرار میگیرد. تا پایان سده دوم و آغاز سده سوم، ایران حکومت مستقر ندارد و لاجرم زبان و ادب از سوی حکومتی که هنوز تشکیل نشده است نمیتواند مورد حمایت باشد و همچنین است که نظم و نثری از آن روزگار برجای نمانده و به دست ما نرسیده است. مراد استاد فقید، دکتر زرین کوب از دو قرن سکوت نبودن یا نماندن نظم و نثر فارسی از آن روزگار است. بدیهی است که مردم با همه گرفتاریها لب به سخن گفتن فرو نبسته بودند، با همه مشقتها زندگی میکردند و غم و شادی داشتند، مهر میورزیدند و خون میخوردند و زندگی خود را مطابق رسم و آیین تازه سامان میدادند و در آن سکوت به ظاهر طولانی، فریاد فرهنگ گرانسنگ خود را که اینک مهر تایید اسلامی بر آن میخورد به گوش جهان و جهانیان میرساندند. در این دو سده و به ویژه از نیمه دوم سده نخست به بعد، آثار ایرانی و عربی ترجمه و فرهنگ ایرانی به عالم اسلام انتقال یافته. (این انتقال زمانها پیش از انتقال فرهنگ یونانی به عالم اسلام و ترجمه آثار یونانی که از نیمه دوم سده چهارم ادامه مییابد، صورت گرفت. ) و بزرگمردانی فرهیخته چون ابنمقفع، در این راه و در این کار به جان کوشیدند. کتاب هفت جلدی استاد فقید دکتر محمد محمدی ملایری تحت عنوان کلی تاریخ و فرهنگ ایران حکایت محققانهای انتقال فرهنگ ایران به عالم اسلام است.
سده سوم و چهارم، عصر زرین فرهنگ ایرانی اسلامی: ایران در آغاز سده سوم از سال 206 قمری استقلال مییابد و حکومتهای ایرانی، نخست طاهریان و سپس صفاریان و سامانیان بر سر کار میآیند. نقش صفاریان و به ویژه نقش سامانیان که تقریبا سراسر قرن چهارم حکم راندند نقشی سازنده و تعیین کننده بود. ایران مستقل شد و ایران مستقل زبان رسمی ملی یافت: زبان فارسی دری. و ادبیات ملی پیدا کرد: ادبیات فارسی که اگر به دیده انصاف نگریسته آید گوهر گرانبهایی است که نهتنها مایه فخر هر ایرانی است که مایه مباهات هر انسانی است که هنر و ادب و فرهنگ و انسانیت را ارج مینهد. زبان و ادب فارسی در ماوراءالنهر که مرکز آن بخارا، بخارای شریف بود زاده شد و بالیده و سپس در سراسر ایران و شبه قاره هند و روم و حتی به بخشهایی از چین و... گسترده و قرنها زبان و فرهنگ این سرزمینها بود و امروز همچنان دارای اهمیت و نقش ویژهای است که اگر بدان توجه نکنیم بیش از پیش زیان خواهیم دید... باری در این دوران پدر شعر فارسی، رودکیسمرقندی (درگذشته به سال 329 قمری) ظهورکرد و به قول شهریار.. در نزاع بقاء ملیت اولین قهرمان میدان بود. رودکی کار پوردستان کرد/ کاین هنر کار پوردستان بود. ملت ما رهین منت اوست/ منت او را سزد که منان بود و سپس حکیم فرزانه فردوسی بزرگ (در گذشته بین سالهای 411 تا 416قمری) به میدان آمد و به تعبیر زنده یاد اخوان کاری کرد کارستان و اثری پدید آورد که باید به حق آن را سند حقانیت تاریخ و فرهنگ ایران زمین و ضامن بقای زبان و ادب و فرهنگ ایران به شمار آورد و سخنی گویاتر از سخن بلند خود او در توصیف کارستانش نمیتوان جست که: بسی رنج بردم در این سال سی/عجم زنده کرد بدین پارسی. ایران راه فرهنگ خود را باز مییافت، گم کردههای خود را باز میجست و هویت خود را بازآفرینی میکرد. با ظهور رودکی بهویژه فردوسی در سده چهارم، یعنی عصر زرین فرهنگ ایرانی اسلامی نخست ایران دو گوهر گم گشته خود را بازیافتند: گوهر زبان و ادب پارسی و گوهر تاریخ. فردوسی با سرودن شاهنامه هم زبان پارسی را زنده کرد وهم تاریخ ایران را. غیر از گوهر زبان و ادب و گوهر تاریخ مردم ایران یک گوهر گمشده دیگر نیز داشتند که جستوجوی آن نه فقط بایسته مینمود که ضرورت داشت و آن گوهر گم شده و فراموش شده، حکمت ایرانی بود. در سده چهارم، فلسفه یونانی چون سایه دانشها گسترش یافت و با ظهور فارابی و به ویژه ابنسینا به اوج خود رسید. آثار فارابی و نجات و شفای ابنسینا موید این مدعاست. این فلسفه البته نقش ویژه خود را در اعتلای فرهنگ ایران زمین و در پروردن فکر و اندیشه خردورزان و خردمندان این مرز و بوم ایفا کرد، اما گمشده ایرانیان نبود. آن گوهر گمشدهای نبود که چون در کنار گوهر زبان و ادب فارسی و گوهر تاریخ ایران قرار بگیرد خزانه هویت ایرانی را سرشار کند و کمال هویت ایرانی را متحقق سازد. آن گوهر گمشده چنان که گفتیم حکمت ایرانی یا حکمت اشراقی ایران بود که در جریان بازیابی و بازسازی هویت ایرانی گریزی جز احیای آن نبود که فلسفه اصیل ایرانی همانا حکمت عرفانی اشراقی مبتنی بر وحدت است و چنان بود که نخستین گامها به سوی حکمت ایرانی اشراقی اسیر بزرگترین فیلسوف عقل گرا، ابنسینا برداشته شد. آن هم در دوران طلایی و در عصر شکوفایی و نه در روزگار انحطاط. ابنسینا با تالیف کتاب «التنبیهات واْلاشارات» و تدوین مقاماتالعارفین زمینه را برای طراحی حکمت اشراقی یا حکمتالمشرقین فراهم آورد و سپس به طرح حکمت المشرقین پرداخت. کتابی که جز بخشی از منطق آن بهدست ما نرسیده است. این قدر مسلم است که کاری را که ابنسینا آغاز کرد با سهروردی به کمال رسید و صورتی بایسته و نهائی یافت. آهنگ بازیابی و احیای حکمت اشراقی ایرانی از سوی ابنسینا، آن هم در عصر طلایی فرهنگ ایران این حقیقت را مسلم میسازد که به رغم نظر برخی از محققان عرفان و اشراق، نه محصول دورههای انحطاط و بحران است، نه اندیشهای واپسگرا و ایستاست که اگر نیک تامل کنیم مکتبی است پویا و حرکت آفرین، انسان پرور و انسان ساز. جلوههایی از این پویایی را در افلاطون و حکمت او که برآمده از حکمت ایرانی است و نیز در سهروردی شهید و حکمت او توانیم دید و جلوهای از آن را در ناآرامیها و بیقراریهای مولوی و حافظ و اندیشه و هنر آنان شاهد توانیم بود. هیچ خردمندی و هیچ صاحب بصیرتی جهان بینی عرفانی اشراقی را نفی نکرده است. حتی متفکری چون برتراند راسل که طرفدار فلسفه تحلیلی و اتمیسم منطقی است و با عینک تحلیل و تجربه و خرد بر آمده از علم و تجربه به جهان مینگرد. جهان بینی عرفانی اشراقی را در جنب جهانبینی علمی و جهانبینی فلسفی مورد تایید قرار میدهد. این معنا را در رساله «عرفان و منطق» نوشته راسل میتوانیم بیابیم و بخوانیم. مبنای صدور احکام منفی در باب جهان بینی عرفانی اشراقی سوء استفاده از این جهان بینی در دورانهای فترت و انحطاط است. در دوران انحطاط و فترت، هرچیز از جمله علم و فلسفه و عرفان وحتی دین ممکن است مورد سوء استفاده قرار بگیرد، این نه گناه دین است، نه گناه علم و فلسفه و نه گناه عرفان و شرق...
سده پنجم و ششم: عصر تکمیل: در سده سوم و بهویژه سده چهارم یعنی عصر طلائی فرهنگ ایران اسلامی جمله دانشها دانشهای عقلی و نقلی پدید آمد و بالید. این راهم بگوییم که سده چهارم دوران حکومت سامانیان ایرانی نژاد، عصر آزادیهای نسبی و به تعبیر امروزیها دوران تسامح و تساهل نسبی بود. روزگاری بود که در عین توجه به اسلامیت به ایرانیت سازگاری ندارند. روزگار سامانیان، دوران سازگاری ایرانیت و اسلامیت و لاجرم به بار آمدن برآیند و نتیجهای ارجمند و بایسته از این سازگاری بود: شکوه فرهنگی و رنسانس ایرانی ـ اسلامی و من برآنم که مهمترین دشواری ما گمان این ناسازگاری است. گمانی که در بسیاری از موارد ما را به بیراهه میکشاند... باری با غروب سامانیان ایرانی نژاد که خود جای بسی تامل و بحث جداگانهای است و به تعبیر دقیقتر با دگر شدن اوضاع و احوال که به انقراض سامانیان و برکناری کارگزاران فرهیخته ایرانی انجامید، تساهل و تسامح جای خود را به سختگیریها داد و ایدئولوژی قشری اشعری آرام آرام جایگزین آزاد اندیشی فلسفی شد و فضای باز فرهنگ ساز زاینده جای خود را به فضای بسته فرهنگ ستیز داد و همچنین بود که سدههای پنجم و ششم با دو چهره مثبت و منفی ظاهر شد؛ چهره منفی یا جنبه منفی این قرون برآمده از فضایی است که تصویر شد فضایی که ایدئولوژی قشری را بر فکر آزاد فلسفی مسلط کرد و در نهایت در بسیاری از سرزمینهای اسلامی (به جز ایران) بنیاد فلسفه را برکند و تنگنظریها و تعصبها به جنگهای فرقهای و مذهبی انجامید و همین امور زمینههای درونی فروپاشی فرهنگ گرانسنگ ما را فراهم آورد و حمله وحشیان مغول در اوایل سده هفتم چهرهای مثبت یا جنبه مثبت این قرون هم ادامه و استمرار دانشهای برآمده از سده چهارم بود و گسترش یافتند و تکمیل شدن آنها و نیز استمرار سنتهای فلسفی با همه دشواریهایی که بر سر راه آن بود. تاثیر همین سنت بود که از سویی ایدئولوژی قشری و خشک اشعری را تعدیل کرد و بدان حال و هوای بالنسبه فلسفی بخشید و اندیشمندی جستوجوگر و سنت ستیز چون فخر رازی از آن برآمد و از سویی دیگر به سنت فلسفی سهروردی که مورد بحث ماست پیوست و سهروردی در سده ششم در عصر تکمیل توفیق یافت، مثل هویت ایرانی را با طرح نهایی حکمت اشراق تکمیل کند: مثل زبان و ادب، تاریخ و حکمت. به یاد داشته باشیم که غیر از منابعی که سهروردی در جریان طراحی و تکمیل حکمت اشراق خود یافت، اهم از منابع مکتوب و بسا سنتهایی که سینه به سینه حفظ شده بود و گذشته از تلاشهایی که ابنسینا در این راه ورزید و سهمی که این متفکر بزرگ نیز در احیای حکمت اشراق دارد از نقش شاهنامه و تاثیر فردوسی نیز در این امر غافل نباید بود که حکمت و خرد سهروردی همان حکمت و خرد فردوسی است.
*استاد ادبیات فارسی و فلسفه دانشگاه علامه طباطبای
تهران امروز